درباره وبلاگ


خدا یا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم،و ان گونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم ________ _______ ______ _____ ____ بی انتهــــــــــــــــــــــــــــــــاتــریــــن
بــــی انـتــهــاتــریــن
عــبــرتـــــــــــــــ
پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:داستان مداد, :: 18:11 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

پسرک از پدربزرگش پرسید: - پدر بزرگ درباره چه می نویسی؟  پدر بزرگ پاسخ داد: درباره تو پسرم، اما

مهمتر ار آنچه می نویسم،مدادی است که با ان می نویسم می خواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد

بشوی!  پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید: - اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده

ام!پدربزرگ گفت:بستگی داره چطور به آن نگاه کنی، در این مداد 5 صفت هست که اگر به دستشان بیاوری تمام

عمرت با دنیا به آرامش می رسی:  صفت اول:



ادامه مطلب ...


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 43 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب